يازدهم: در حالات مرحوم كاشف الغطاء
در حالات مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطاء كه از بزرگان علماء در قرن سيزدهم و ساكن نجف اشرف بوده، آمده است:
در يكي از شبها كه براي «تهجّد» برخاست، فرزند جوانش را از خواب بيدار كرد و فرمود: «برخيز به حرم مطّهر مشرّف شده در آنجا نماز بخوانيم. فرزند جوان كه برخاستن از خواب در آن ساعت شب برايش دشوار بود، در مقام اعتذار برآمد و گفت من فعلاً مهيّا نيستم شما منتظر من نشويد، بعد، مشرّف ميشوم».
فرمود: «نه، من اينجا ايستادهام؛ برخيز، مهيّا شو كه با هم برويم».
آقا زاده، به ناچار از جا برخاست و وضو ساخت و با هم به راه افتادند. كنار درب صحن مطّهر كه رسيدند، آنجا مرد فقيري را ديدند نشسته و دست سؤال از براي گفتن پول از مردم باز كرده است.
آن عالم بزرگوار ايستاده و رو به فرزندش فرمود: «اين شخص در اين وقت شب براي چه اينجا نشسته است؟» گفت: «براي تكدّي از مردم». فرمود: «آيا چه مقدار ممكن است از رهگذران، عايد او گردد؟».
گفت: «احتمالاً مقداري ناچيز».
فرمود: «درست فكر كن ببين، اين آدم براي يك مبلغ بسيار اندك كم ارزش دنيا آن هم محتمل، در اين وقت شب از خواب و آسايش خود دست برداشته و آمده در اين گوشه نشسته و دست تذلّل به سوي مردم باز كرده است!
آيا تو، به اندازه اين شخص، اعتماد به وعدههاي خدا درباره شب خيزان و متهجّدان نداري كه فرموده است:
«احدي نميداند كه به پاداش عملشان چه چشم روشنيها براي آنان، ذخيره گرديده است». (سوره سجده، آيه 17)
گفتهاند آن فرزند جوان از شنيدن اين گفتار از آن دل زنده و بيدار، آن چنان تكان خورد و تنبّه يافت كه تا آخر عمر از شرف و سعادت بيداري آخر شب برخوردار بود و نماز شبش ترك نشد!».
دوازدهم: در حالات علاّمه بحر العلوم
مرحوم ملاّ زير العابدين سلماسي كه از ملازمين و خواصّ علاّمه بحر العلوم است، اظهار ميدارد كه: «علامه بحر العلوم هر شب در كوچهاي نجف، گردش ميكرد و براي بينوايان غذا ميبرد!.
اتّفاقاً چند روزي درس را تعطيل كرد، طلاّب مرا شفيع كردند كه علّت اين امر را سؤال كنم، وقتي از ايشان خواست درس را شروع بفرمايند و درباره سبب ترك تدريس از ايشان سؤال كردم، پاسخ دادند: «درس نميگويم!».
پس از چند روز دوباره ماجرا تكرار شد و من انگيزه ترك تدريس را سؤال كردم. علاّمه فرمودند: «نيمههاي شب هرگز نشنيدم كه اين طلاّب با خداوند متعال مناجات كنند و به تضرّع و زاري مشغول باشند، با اينكه نيمه شبها در كوچههاي نجف گردش ميكنم. اين گونه طلبهها سزاوار نيستند كه آنان را درس دهم!».
وقتي طلاّب از گفته علاّمه آگاه شدند، همه مشغول تضرّع و زاري گشتند و شبها صداي گريه و مناجات آنان، از هر سو بلند شد و ايشان مجدداً، تدريس را آغاز كردند.
سيزدهم: در حالات عالم بزرگوار حجة الاسلام شفتي
اين عالم بزرگوار و شخصيّت ربّاني پيوسته خود را در محضر باري تعالي ميديد و چيزي او را از حالت حضور و مراقبت، باز نميداشت! گوشههاي چشم او از كثرت گريستن در مقام تهجّد مجروح شده بود! يكي از نزديكان اين بزرگوار گفته است، با آن مرحوم به يكي از روستاها رفتم، شب را در راه گذارنديم، سيّد به من فرمود:
«نميخوابي، برخاست و مشغول نماز شد، به خدا سوگند ديدم بندهاي دوش و اعضايش ميلرزيد، به طوريكه كلمات نماز را از شدّت حرت فكّين و اعضاء مكرّر مينمود تا آن را صحيح ادا كنيد!».
گويند از شدّت حضور قلبي كه در پيشگاه خداوند داشت، بندهاي دوشش ميلرزيد و به محض اينكه مجلس از مردم خالي ميشد، اشكش جاري ميگشت!
چهاردهم: شبهاي پرشور حجة الاسلام شفتي
اين بزرگوار نيمه شب تا صبح به گريه و زاري و تضرّع اشتغال داشت و در صحن كتابخانهاش مانند افراد مجنون، حركت ميكرد و دعا و مناجات ميخواند و تا صبح بر سر و سينه ميزد!
چنان صداي گريه او بلند بود كه اگر همسايگان بيدار ميشدند، ميشنيدند!.
بالاخره از كثرت گريه و زاري در اواخر عمر بيمار شده و پزشگان او را از گريه منع كردند و گفتند گريستن بر شما حرام است! زيرا موجب افزايش بيماري خواهد شد.
هنگامي كه سيّد به مسجد ميرفت تا وقتي كه در مجلس حضور داشت ذاكرين منبر نميرفتند و اگر اتّفاقاً در حضور او ذكري بالاي منبر ميرفت او بر نميخاست و باز گريه ميكرد.
پانزدهم: قافله سحر خيزان
چند نفر از علماء نزد استادي رفتند تا از مقام علمي او استفاده كنند. ولي ديدند استاد مانند مصيبت زدهها نشسته و حال پريشاني دارد. از او پرسيدند چه شده؟ مگر كسي از شما مرده است؟ استاد گفت:
«ديشب آن چنان خوابيدم كه نماز نافله شب از من فوت شد، ديشب سحرخيزان، نماز شب گزاران و استغفار كنندگان رفتند ولي من بدبخت امروز قضاي آنرا خواندم، آيا مصيبتي از اين بالاتر ميشود.
<-PollName->
<-PollItems->